گریه بسیار بود نو به وجود آمده را


خاک زندان بود از چرخ فرود آمده را

نیست چون ماتمیان کار به جز گریه و آه


به سراپرده این چرخ کبود آمده را

حاصلی نیست به جز شستن دست از هستی


خواب، در رهگذر سیل فرود آمده را

چون برآید ز گریبان سر خجلت فردا


پیش درگاه لئیمان به سجود آمده را؟

ساحلی نیست به جز دامن صحرای عدم


خس و خاشاک به دریای وجود آمده را

نیست جز وحشت ازین عالم پرشور نصیب


جان از غیب به صحرای شهود آمده را

لازم ذات بود سرکشی و مغروری


همچو ابلیس ز آتش به وجود آمده را

نیست یک چشم زدن بیش حیاتش چو شرر


صائب از پرده برون بهر نمود آمده را